نوشته های یک نینجا

برای دیدن ادامه مطلب روی قسمت قرمز رنگ کلیک کنید

Ninjastory:شب یلدا

گاهی اوقات که وقت آزاد داشتم با اجازه سنسی، زود تر از زمان سانس خودم به باشگاه می رفتم و با کوچک تر از خودم هم تمرین می کردم. اونشب هم زمان با شب یلدا، پس از نرمش و دویدن، سنسی وارد تاتامی شد و بچه ها رو دور خودش جمع کرد

مثل اینکه می خواست خبر مهمی به شاگردا بده،و دقیقا اینجور هم شد.

۰ نظر
mr kataki

Ninjastory:تمرین دادن سنسی ابوالفضل

اون شب یک نفر به نام سنسی ابوالفضل که از شاگردان سنسی محمودی پور بود، به باشگاه آمده و قرار بود به جای سنسی محمودی آموزش بده، کسی که دارای قد کوتاه و مهارت فوق العاده در آکروبات بود

اون روز تمرین ما خیلی سخت بود و هر کی هم اعتراض می کرد، به خاطر اعتراضش کل باشگاه تنبیه می شد

۰ نظر
mr kataki

Ninjastory: پرتاب شوریکن

یک ساعت اول خیلی پر هیاهو بود، به دو دسته تقسیم شدیم، سیبلی که همیشه به دیوار باشگاه وصل بود رو برداشتیم

تاتامی (۱) قسمت میانی باشگاه رو هم برداشتیم

۰ نظر
mr kataki